اولین بار که از پاییز نوشتم از لحظه به لحظه دیدار تو نوشتم از عشق از غم دوریت از نبودنت نداشتنت مینوشتم بودنت را با تمام وجود میخواستم اما وقتی اومدی پاییز زندگیم زیباوپراز عشق شد ونور امید بر زندگیم تابید ......اما تمام ان خوشیها زود گذر بودن عمرشان به اندازه همان عمر پاییز بود ووقتی عمر روزهای خوش من تمام شد فصل سرد زمستانی من شروع شد وهرشب دراین سرمای تنهایی خود مانند کودکی که از نداشتن لباس گرم برخود میلرزید من هم از سرمای نبودن تو بر خود میلرزم ....
نظرات شما عزیزان: