دل تکونی از خونه تکونی واجبتره !

دلتو بتکون 

از حرفا....

بغضا....

آدما....!

دلتو بتکون از هرچی که تو این یک سال

یادش دلتو به درد آورد 

از خاطره هایی که گریه هاش بیشتر از 

خنده هاش بود !!!

از  نفهمیدن از  کوتاهی های خودت !!!!

اگه با یه ببخشید !!!

من هم مقصر بودم "یکیو آروم میکنی "

آرومش کن 

دلتو بتکون ...یه نفس عمیق بکش

سلام بده به بهار 

به اتفاقای خوب ......

به خودت قول بده تو سال جدید 

بیشتر باشی 

بیشتر بخندی !!!!

عیدتان مبارک

دل تکونی از خونه تکونی واجبتره !

دلتو بتکون 

از حرفا....

بغضا....

آدما....!

دلتو بتکون از هرچی که تو این یک سال

یادش دلتو به درد آورد 

از خاطره هایی که گریه هاش بیشتر از 

خنده هاش بود !!!

از  نفهمیدن از  کوتاهی های خودت !!!!

اگه با یه ببخشید !!!

من هم مقصر بودم "یکیو آروم میکنی "

آرومش کن 

دلتو بتکون ...یه نفس عمیق بکش

سلام بده به بهار 

به اتفاقای خوب ......

به خودت قول بده تو سال جدید 

بیشتر باشی 

بیشتر بخندی !!!!

عیدتان مبارک



تاريخ : چهار شنبه 28 اسفند 1392 ا 1:9 نويسنده : رحی ا

مادامی که از من دوری

مادامی که به هر قطره از اشکم از چشمان دلت می افتم

بدان که این اشکها برای نشاندن آتش درونم است

چه کنم که شوری این اشکها نمک به زخمم می پاشد و آتش درونم راداغ تر میکند

زمانی دفتر خاطراتم پر از عشق بود و دلتنگی

دفترم تمام شده و من صفحه آخرش را پر از نا نوشته کرده ام ،از بی وفایی تو...

آری جرات این را نداشتم

بنویسم دوستم نداری این را از نانوشته هایم می توانی دریابی

بگذار همه فکر کنند

تو هم مرا دوست داری، من به این فریب دلخوشم

کاش در دل و فکرت بودم میفهمیدم

به چه می اندیشی زمانی که می گویی تنهایم نمی گذاری

وای چه دروغ قشنگی

اما تو خود نیز میدانی که تنهایم

می دانم همسفر فردایت من نیستم

اما به بودنت دلخوشم چرا که با نبودنت من هیچم

تو خود نیز نمی دانی که صدایت تمام غمها را از دلم می شوید

آری من با صدایت خوشبختم

و هر شبترانه دوستیمان را به یاد تو گوش میدهم

و نا امیدانه به امید فردا میمانم

شاید که فردا یا فردایی مرا همسفر زندگی ات کنی

اگر هم آرزوی بزرگی است

به دوست داشتنت راضی ام فقط دوستم بدار و بس !

فقط دوستم بدار و بس !



تاريخ : سه شنبه 27 اسفند 1392 ا 13:8 نويسنده : رحی ا

پشیمانم از اینکه دستهایم را به سوی خداوند بردم و از او خواستم که عشقی مقدس را به من هدیه کند…


پشیمانم از اینکه چشمانم در چشمان عشق طلسم شده اند …


پشیمانم از اینکه دلم را به دلی هدیه دادم که دلم در آن دل اسیر شد …


پشیمانم از اینکه دستهای گرم و پر توانم را در دستان عشق گذاشتم و دستهایم سرد و ناتوان شد…


پشیمانم از اینکه تمام زندگی و امیدم را در صندوقچه قلب عشقم گذاشتم و کلیدش را به دست روزگار سپردم …


خدایا این گناه مرا ببخش ، مرا از این عذاب عاشقی نجات بده ، و مرا به همان دوران تنهایی بازگردان …


میخواهم همان  تنها وغریبه باشم

میخواهم همانی باشم که برای خود رویاها و آرزوهایی داشت

 میخواهم همان تنها و بی کس باشم…


می خواهم همان قلبی داشته باشم که پاک و بی ریا و ساده باشد …


خدایا مقصر تویی من از تو و چشمانم  شاکی هستم ! 

شاکی هستم شاکی.....



تاريخ : دو شنبه 26 اسفند 1392 ا 12:24 نويسنده : رحی ا

1 - وقتی یه روز به این نتیجه برسی کسی که انقدر عاشقش بودی،به خاطرش حاضر بودی هر کاری بکنی لیاقت عشق تورو نداشته چیکار می کنین؟؟؟؟؟

 

2 -  وقتی که با بی احساسی و بی توجهی خودش عشق تو رو لگد مال کنه و بی ارزش بپنداره چی کار می کنی؟؟؟؟؟

 

3 - وقتی حتی در مقابل اس ام اس بارون احساست یا دلتنگی خشمت گوشیشو خاموش کنه تا مزاحمش نشی چی کار می کنی؟؟؟؟؟؟

 

4 - وقتی که انتظار داری از دلت ناراحتی تو رو بیرون بیاره در مقابلش بر گرده بگه حوصله ناراحتی تو رو ندارم حالت خوب شد با هم حرف می زنیم چی کار می کنی؟؟؟؟؟؟؟

 

5 - وقتی تهدید به جدایی می کنی و اون عکس العملی واسه رفتنت نشون نمیده چی کار می کنی؟؟؟؟

 

6 - چند نفر از شما طعم این لحظات رو به تلخی چشیدین؟؟؟؟؟



تاريخ : دو شنبه 26 اسفند 1392 ا 12:4 نويسنده : رحی ا

دلتنگی که دست از سر دل بر نمی دارد.


دلتنگی که فاصله را نمی فهمد !

نزدیک باشی و اما دور…دور…دور !


تنها که باشی تمام دنیا دیوار و جاده است.


تمام دنیا پر از پنجره هایی است که پرنده ندارند…


پر از کوچه هایی که همه ی آن ها برای رهگذران عاشق به بن بست می رسند!


فکر کن پای این دیوارهای سرد و سنگین چه لیلی ها و مجنون ها که می میرند!


خون بهای این دل های شکسته را چه کسی می دهد؟؟؟؟

چه کسی می دهد ؟؟



تاريخ : یک شنبه 25 اسفند 1392 ا 13:21 نويسنده : رحی ا

قرار نیست بدانی که اشکiهایم چند واژه را پنهان کرد…

قرار نیست بیقراری ام را بفهمی!


قرار نیست بفهمی که دوست داشتن چقدر سخت و عشق چه درد بزرگی است…


قرار نیست که بفهمی چقدر دوستت دارم!

و چه اندازه این دوست داشتن پیرم کرد…


اما برایت می گویم از دلتنگیم برای روزی که تو هم دلتنگ باشی!

دلتنگ کسی که دوستش داری…


برای روزی که هزار بار پشت پنجره رفته باشی و هزار قاصدک را بوسیده باشی!

برای روزی که به هوای هر صدای پایی تا دم در دویده باشی

و با بغضی سنگین در انتظارش نشسته باشی!


برای شب هایی که در تمام فال های حافظ هم خبری از آمدنش نباشد

و هزاربار پیراهنش را بوییده باشی!

این روزها برای گریستن دیگر باران را بهانه نمی کنم…


برای بیقراری ام سراغ پنجره ها نمی روم…


وقتی قاصدکی روی شانه ام می نشیند

دیگر از تو خبری نمی گیرم شاید نشانی ام را گم کرده ای…


موهایم یک در میان سپید و سیاهند

مثل روزهایی که یک در میان شاد و ناشاد می گذرند!

کوچه ها را که نگو… بی خبرتر از آن می گذرم که پنجره ای برایم گشوده شود…

تکان دستی ، سلامی… خیال کن غریبه ای که او را هیچ  نمی شناسد!

هنوز هم ایستگاه ها را دوست دارم…


نیمکت هایی که بوی تنهایی می دهند.


هنوز هم انتظار را دوست دارم.


هنوز هم زل می زنم به هر قطاری که می گذرد…


به دست هایی که توی هوا تکان می خورند و به بوسه هایی که میان دود… گم می شوند !

خوش به حال قطارها همیشه می رسند…

اما من… هیچ وقت نرسیدم !

هیچ وقت… تمام زندگی ام فاصله بود…

 



تاريخ : یک شنبه 25 اسفند 1392 ا 13:3 نويسنده : رحی ا

برو و پشت سرت را هم نگاه نکن

ازت دلگیرم  بهانه هایت را برایم تکرار نکن


حرفی نزن ، بی خیال ، اصلا مقصر منم

 هر چه تو بگویی ، بی وفا منم!


نگو حرف حساب حالیم نیست نگو من بی منطقم 

این بهانه ها تکراریست

هر چه دوست داری بگو ، خیالی نیست….


راحت حرف دلت را بزن و بگو عاشقت نیستم

 بگو  دلت با من نیست و دیگر نیستم!


راحت بگو که از همان روزاول هم عاشقم نبودی

 بگو که دوستم نداشتی و تنها با قلب من نبودی


وقتی که بروی  دیگر هیچ دلخوشی به این زندگی ندارم

از این زندگی بدم می آید و هیچ احساسی ندارم


سهم من  بی وفایی تو است

در قلبت  گرفتارم کردی کاش بفهمی چه دردی دارد دلشکستن!


 به جای اینکه مرحمی برای زخم کهنه ام باشی ،درد مرا تازه تر میکنی !


اری راست است که میگویند: که

حیف قلب تو  هست که من  در آن باشم

تمام غمهای دنیا در دلت باشد بهتر از آن است که من مال تو باشم….


حیف چشمهای تونیست که بی وفایی مثل من را ببینند ، من لایق تو نیستم 

نیستم نیستم نیستم نیستم 


برو و پشت سرت را هم نگاه نکن ، برو و دیگر اسم مرا صدا نکن


بگذار در حال خودم باشم ، بگذار با تنهایی تنها باشم …

من حق را به تو می دهم من بی وفا بودم من ذ مقصر بودم  من.....



تاريخ : شنبه 24 اسفند 1392 ا 16:33 نويسنده : رحی ا

روزي از راه آمدم اينجا ساعتش را درست يادم نيست
 
ديدم انگار دوستت دارم علّتش را درست يادم نيست

چشم من از همان نگاه نخست با تو احساس آشنايي كرد
 
خنده اَت حالت عجيبي داشت حالتش را درست يادم نيست
 
زير چشمي نگاه ميكردم صورتت را و در خيال خودم 

مي زدم بوسه بر كنار لبت لذّتش را درست يادم نيست
 
آن شب از فكر تو ميان نماز بين آيات سورۀ توحيد


لَم يَلِد را يَلِد ولَم خواندم ركعتش را درست يادم نيست


باورش سخت بود و نا ممكن كه دلم بوي عاشقي مي داد

پيش از اين او هميشه تنها بود مدّتش را درست يادم نيست 


مانده بود از تمام خاطره ها يك نفر در ميان آئينه

اسم او مهرداد بود اما شهرتش را درست يادم نيست 
 
خواب تو خواب هر شبم شده بود راه تعبير آن سرودن شعر
 
يك غريبه هميشه پيش تو بود صورتش را درست يادم نيست

عادت عشق دل شكستن بود و مرا عاشق نگاه تو كرد

واقعاً او چه خوب مي دانست عادتش را درست يادم نيست
 
عاقبت مرد بين آئينه بي خبر رفت و در شبي گم شد 
 
چون لياقت نداشت يا اينكه جرأتش را درست يادم نيست 

( ابجی ویدا )



تاريخ : شنبه 24 اسفند 1392 ا 16:26 نويسنده : رحی ا

هنوز هم هر جا نامت را می‌شنوم...

 
به لرزه می‌افتم ماد­رم... 
 
هر جا مادری را با فرزندش می‌بینم.. 
 
زیر لب می‌گويم من هم روزی مادر داشتم...

من هم روزی گرمای وجودش را داشتم...
 
مادرم ­ کاش می‌دانستی ا

ین روزها بیشتر از گذشته به وجودت احتیاج دارم.


اما می‌دانم تو هنوز هم پیش

خدا واسطه‌ي حل مشکلات من هستی...


این اطمینان را، از آرامش قلبم دارم...



تاريخ : شنبه 24 اسفند 1392 ا 16:12 نويسنده : رحی ا

این روزها من

 
خدای سکوت شده ام


خفقان گرفته ام تا 


آرامش اهالی دنیا 


خط خطی نشود... 

اینجا زمین است

اینجا زمین است رسم آدمهایش عجیب است

اینجا گم که میشوی
 
بجای اینکه دنبالت بگردنن 


فراموشت میکندد......... 

( ابجی ویدا )



تاريخ : شنبه 24 اسفند 1392 ا 16:11 نويسنده : رحی ا

چشمانم چه گناهی کرده اند که باید این همه اشک بریزند …

دستهایم چه گناهی کرده اند که باید این همه از سردی نا توان باشند…


پاهایم چرا باید این همه خسته و نا توان باشند…


چهره ام چرا باید این همه پریشان و غم زده باشد…

قلبم چرا باید شکسته و پر از شور و التهاب باشد…


دلم چه گناهی کرده است که باید در قفس دلی دیگر اسیر باشد…


احساسات پاک من چه گناهی کرده اند که باید اینک دروغین و پر از ریا باشند…


زندگی ام چرا باید این همه پر از اضطراب و ترس و نا امیدی باشد….


من چرا باید در این راه سخت و دشوار و پر از مانع قرار بگیرم

و راهی برای بازگشت نداشته باشم…


گناه من چه بوده است ای خدا؟…

چرا باید تاوان این همه سختی و غم و غصه را بدهم؟…


آری گناه من عاشق شدن است …


چشمانم نگاه به چشمی دیگر انداختند و عاشق شدند

و  دائم برای عشق اشک ریختند  ،

دستهایم دست عشق را گرفتند

و عاشق شدند و از شور و التهاب سرد شدند  ،

پاهایم به سوی  دیار عشق در حرکت بودند و عاشق شدند

و به خاطر این راه دشوار عاشقی خسته و نا توان شدند  ،

چهره ام رنگ عشق را دید و عاشق شد

و پریشان از عشق سفر کرده و غم زده از عشق پر درد !


قلبم شکسته شد به خاطر عشق ، چون عشق پریشان بود ،

دلم در قفس عاشقی اسیر شد چون عاشق شد …

احساست من بیهوده برای عشق خوانده

و نوشته و ابراز شد و دروغین از آب در آمد …

زندگی ام نابود شد ، زندگی ام پر از درد شد ،

چون زندگی ام رنگ عشق را دید   و عاشق تر شد …

آری ، تمام این دردها  ، غم ها و غصه ها به خاطر گناهی بود

که در یک نگاه  و در یک لحظه  چشمانم مرتکب شدند

اما درست است که رنج عذابی زیادی داری عاشق شدن 

اما من با تمام وجود از ته قلب باز میگویم

عشق من دوست دارم دوستت دازم 



تاريخ : جمعه 23 اسفند 1392 ا 11:50 نويسنده : رحی ا

بازترانه جدایی به گوشم می رسد . باز هم صحبت از جدایی!


این بار این جدایی رنگ دیگری است ، حس دیگری است .

این بار این جدایی ، جدایی گل است از شاخه خشک.

شاخه خشک به آن گل امید بسته بود ، به خاطر عطر وبوی آن گل ؛

اما اینک که این گل باید از شاخه جدا شود ، شاخه خشک ، خشکتر میشود.


لحظه جدایی همیشه دلگیر است ، اما جدایی ما دلگیرتر و غمگین تر.


ما وابسته ایم به هم این وابستگی مقدس بین ما باعث شده به هم دلبسته شویم.


دلت مهربان است ، دلت درد دل مرا گوش می دهد و با دوای محبتش آن را آرام میکند.


ای گلم مرا تنها نگذار!  این شاخه خشک زندگی که دیگر امید به زندگی ندارد را تنها نگذار.


اما حرف من بیهوده است چون این گل باید از من جدا شود.

هیچ گلی بر روی شاخه اش نمی ماند یا پرپر می شود یا جدا می شود.


تو گلی هستی که هیچگاه پرپر نمی شوی و همیشه گلی با همان زیبایت ،

و با همان عطرو بوی عاشقی ات . تو گلی جدا شدنی هستی .


گل نرگسی که با غبانی خواهد آمد و تو را از شاخه خواهد چید!


کاش آن باغبان من بودم ، کاش صاحب آن گل من بودم!


کاش این گل با شاخه اش در خانه عطر و بوی عاشقی می دادند.


اما این گل از شاخه جدا خواهد شد و شاخه از تنهایی و دلتنگی خواهد مرد

و گل در گلدانی دیگر گل می دهد و به زندگی اش ادامه می دهد

و عطر و بوی عاشقی را به خانه دیگری خواهد برد.

این هم سرگذشت گل و شاخه خشک !


گل نرگس همیشه گل خواهد ماند . و شاخه از خشکی خواهد مرد.


تو هم مثل گل مریم باغبانی خواهد آمد و از شاخه جدایت خواهد کرد.


افسوس که این دنیا با من خوب نیست و  با ساز من نمی رقصد!

افسوس صد افسوس ..........



تاريخ : پنج شنبه 22 اسفند 1392 ا 17:45 نويسنده : رحی ا

تو آن جایی

و من اینجا

در این فکر

که تا چه حد دوستت دارم

 

در این فکر

که تا چه حد برایم با ارزشی

 

در این فکر

که چه حد دلتنگ توئم

 

تو آن جایی

و من این جا

در این فکر

که تا چه حد در اشتیاق

بار دیگر

در کنار تو بودنم

 

در این فکر

که چگونه بیش از همیشه

قدر آن زمان

که در کنار هم خواهیم بود را

خواهم دانست

 

دوستت دارم



تاريخ : پنج شنبه 22 اسفند 1392 ا 16:59 نويسنده : رحی ا

معنای خوشبختی این است

که در دنیا کسی هست

که بی اعتنا به نتیجه،

 دوستت دارد.



تاريخ : پنج شنبه 22 اسفند 1392 ا 16:44 نويسنده : رحی ا

آرام آرام 

ذره ذره ... آب می شوم  میمیرم و مردنم را هر روز در برابر آیینه نظاره میکنم

این چه رنجی است که گریبان گیر وجودم شده است ؟؟؟

خدایا انگار در با طلاقی افتاده ام که ها چه بیشتر فرو میروم ...

تمام وجودم از ترس بی حس شده است ....

نه سردم  نه گرمم...نه خوابم  نه بیدارم ...نه زنده  ام ونه مرده ...

چه حالی دارم ؟؟؟

خودم هم نمیدانم ....

سر در گمم گیجم پر از هیاهوی سکوتم  سکوتیکه هیچگاه شکسته نشد ... 

آرام آرام

ذره ذره آب میشوم برای رهایی از مرگ در با طلاق وجودم دست وپنچه میزنم ...

من رهایی را نمیخواهم مگر با تو .... 

آرام آرام  

ذره ذره ... با تمام وجودم میگویم دوستت دارم دوستت دارم عشقم ...



تاريخ : چهار شنبه 21 اسفند 1392 ا 14:20 نويسنده : رحی ا

چه شبی است امشب خدایا !

این بنده تو هیچگاه اینقدر بی تاب نبوده است.این دست وپا هیچگاه اینقدر نلرزیده بود 

این اشک اینقدر نباریده بود . چه کنم با اینهمه تنهایی ؟؟؟؟؟

خدایا اینهمه تنهایی را کجا ببرم ؟؟اینهمه اندوه را با که قسمت کنم ؟؟

ای خدا کاش همه بنده هایت خوب بودند !!محجوب بودند !!صبور بودند !!

گاهی احساس میکنتم که بنده هایت دل ندارند وقتی میبینم  غم های 

دیگران برایشان کم اهمیت است 

خدایا کاش  دلی به من میدادی که استوار چون کوه با صلابت چون صخره 

خدایا زندگی دشوار است ومشکلات بسیار ومن یکه تنها باید مقاومت کنم 

خدایا غم پیوسته . همخانه دل من است خدا یا کمک کن تا بتوانم این همخانه را تحمل کنم 

دلم خون وخسته است و غصه ام دائم وپیوسته 

خدایا غریبم ! غریبم وزندگی بی معنی وحیات بی رو ح است ودنیا خالی  است 

و من فقط گریه  ام از این است که مبادا عمرم طولانی شود 

خدایا کاش مرا غریب وخسته و تنها رها نمیکردی 

خدایا من در خود شکستم و صدای این شکستن برایم سوهان روح دشده است 

خدایا خدایا خدایا خسته ام خسته 

 



تاريخ : سه شنبه 20 اسفند 1392 ا 21:22 نويسنده : رحی ا

" تنهایی "

با ارزشه . چون 

                   خالی از 

                              آدمای 

                                      بی ارزشه .......



تاريخ : سه شنبه 20 اسفند 1392 ا 17:47 نويسنده : رحی ا

گفت : دعا کنی می آید 

گفتم : آنکه با دعایی بیاید 

با نفرینی میرود 

خواستی بیا یی با دعا نیا 

با دل بیا 

با دل



تاريخ : سه شنبه 20 اسفند 1392 ا 17:38 نويسنده : رحی ا

پرستو ها چرا پرواز کردید ، جدایی را شما آغاز کردید

  

خوشا آنانکه دلداری ندارند ،به عشقو عاشقی کاری ندارند

 

خداحافظ برای تو رهایی ،برای من فقط درد جدایی

 

خداحافظ برای تو چه آسان، ولی قلبم ز واژه اش چه سوزان

 


تاريخ : دو شنبه 19 اسفند 1392 ا 14:0 نويسنده : رحی ا

مادر یعنی به تعداد همه روزهای گذشته تو ، صبوری

 

مادر یعنی به تعداد همه روزهای آینده تو ، دلواپسی

 

مادر یعنی به تعداد آرامش همه خوابهای کودکانه تو ، بیداری

 

مادر یعنی بهانه بوسیدن خستگی دستهایی که عمری به پای بالیدن تو

چروک شد

 

مادر یعنی بهانه در آغوش کشیدن زنی که نوازشگر همه سالهای دلتنگی

تو بود

 

مادر یعنی باز هم بهانه مادر گرفتن



تاريخ : دو شنبه 19 اسفند 1392 ا 13:45 نويسنده : رحی ا

دل من تـنها بـود ، دل من هرزه نـبـود ... دل من عادت داشـت ،

 

 که بمانـد یک جا به کجا ؟! معـلـوم است ، به در خانه تو ! دل من

 

 عادت داشـت، که بمانـد آن جا، پـشـت یک پرده تـوری که تو هر روز

 

آن را به  کناری بزنی . دل من ساکن دستان تو بود دل من گوشه

 

یک باغـچه بـود که تو هر روز به آن می نگری راستی ،

 

دل من را دیـدی...؟!

 

نه ندیدی و ازکنا رش رد شدی!!!!!!!!!!!!!!!!!

 


تاريخ : یک شنبه 18 اسفند 1392 ا 11:31 نويسنده : رحی ا

آدم باید یکیو داشته باشه که وقتی دلش گرفت زنگ بزنه بگه دلم گرفت

اونم بگه قربون دلت برم مگه من مردم که دلت گرفته

وقتی عصبانی هستی وهی کل کل کردی درکت کنه

و بعد گفتی ببخشید اعصاب نداشتم

اونم بگه اشکال نداره مهم اینه الان خوبی

آدم باید یکی رو داشته باشه که شب ها با فکر اون خوابش ببره

و با صدای اون صبح ها بیدار بشه

 آدم باید یکی رو داشته باشه که دلش گرم باشه

به بودنش و دوست داشتنش وبدونه هر چقدر م قهر وآشتی کنند

کسی جاشو نمیگیره و آخرش مال خود خودشه

آدم باید گرمی عشق

رو تو چشمای طرفش تو صداش دست هاش

حتی تو  sms هاش حس کنه

آدم باید یکی رو داشته باشه که نفسش به نفس اون بند باشه

یکی چه پیشت باشه چه نباشه

همه دقایق زندگیت با فکر  و یادش بگذره

یکی که عاشقش باشی اونم عاشقت باشه

یکی که دنیات باشه دنیاش باشی

یکی که مونس تنهایات باشه توهم مونس تنهایای اون باشی 

ایشالله که شما داشته باشید من .......



تاريخ : شنبه 17 اسفند 1392 ا 13:51 نويسنده : رحی ا

یه شب تو بغلش خواستم خودمو لوس کنم

خودمو زدم بخواب .......

اما شنیدم زیر لب گفت :

کاش بجای تو عشقم بغلم بود

کاش بجای تو عشقم بغلم بود



تاريخ : شنبه 17 اسفند 1392 ا 13:42 نويسنده : رحی ا

چقدرسخته آنقدر از خوبی هایش

پیش دیگران گفته باشی

که موقع رفتنش

همه فقط یک جمله بهت بگویند

"چشمت روشن "



تاريخ : شنبه 17 اسفند 1392 ا 13:26 نويسنده : رحی ا

سلام

چراباتمام اینکه اینهمه دور برم شلوغه 

اما حس میکنم یه گمشده دارم

دلم خیلی گرفته خیلی 

حس میکنم خیلی تنهام خیلی 

وای خدا دلم بدجور گرفته

گرفته که نمیشه گفت داره میاد بترکه 

یه چیزی تو گلومه که داره منو خفه میکنه 

وای دارم...................گریهگریهگریه



تاريخ : دو شنبه 12 اسفند 1392 ا 17:58 نويسنده : رحی ا

همیشه محکمترین سیلی رو از

کسی میخوری 

که یه روزی بهترین نوازشگر

بود!!!!!



تاريخ : دو شنبه 12 اسفند 1392 ا 17:51 نويسنده : رحی ا

خداقسمت داشتنت را ازمن گرفت .........

گمانم........

کسی بیشتر از من دعاکرده بود ........



تاريخ : دو شنبه 12 اسفند 1392 ا 15:31 نويسنده : رحی ا

سعي كن تنها باشي زيرا تنها بدنيا آمده اي

و تنها از دنيا خواهي رفت

بگذار عظمت عشق را درك نكني

زيرا آنقدر عظيم است كه تو را نابود خواهد كرد

بگذار خانه ي عشقت خالي از وجود باشد

زيرا اگر عشقي در آن منزل كند

به ويرانه هاي آن هم رحم نخواهد كرد

اما اگر عاشق شدي سعي كن

تنها يك نفر را دوست داشته باشي 

تنها یک نفر را دوست داشته باشی     



تاريخ : یک شنبه 11 اسفند 1392 ا 20:9 نويسنده : رحی ا

سلام

دلم هوایت را دارد آن هم چه هوایی....

هوای دلتنگی تمام من را پر کرده

کجایی مادر که ببینی اشکهای بر بادم  را

کجایی که صدای شکستن دلم رابشنوی

من تمام ثانیه های انتظار را سپری می کنم تا به تو برسم

به آرامگاه زیبایت....خانه ات را آراستم که باقی عمرت را در آرامش سپری کنی ، می پسندی؟

دلم هوایت را دارد

محتاج دستهای نوازشگر توام مادر

.نیستی  نمی بینمت نمی شنوم صداتو

نمی دونی  چقدر سخته بدون تو بخندم بدون حرف بزنم بدون تو تمام  لحظاتمو  پر کنم

نگاه آخرت که تو چشمام نگاه کردی ثانیه به ثانیه  با منه

حس  قشنگ لمس دستات ، اون دستای گرمت که آرامشم بود تو اون  لحظه های آخر هنوز با منه

هنوزم دستام گرمی  دستای تورو داره

یادمه نمیتونستی حرف  بزنی اما چشات  پر حرف بود

یه دنیا بات حرف دارم

اما وقتی میام سر خاکت فقط گریه می کنم  حرفام یادم میره

مامانم عزیزیم عمرم زندگیم ازم  راضی هستی

سرمو بالا بگیرم  بگم  مامانم ازم  راضی بود ؟؟؟؟؟

دوست دارم  دوست دارم دوست  دارم....

زیاد میگم  چون حتی  یه بارم  نتونستم  به زبون  بیارم که جقدر  دوست دارم

وای  مامانم چقدر دلم تنگه واسه گفتن این کلمه مامان مامان مامان مامان 



تاريخ : یک شنبه 11 اسفند 1392 ا 15:3 نويسنده : رحی ا

نمیدانم چه میخواهم خدایا

به دنبال چه می گردم شب و روز

                                          چه میجوید نگاه خسته ی من

                                         چرا افسرده است این قلب پر سوز

ز جمع آشنایان میگریزم

به کنجی می خزم آرام و خاموش

                                              نگاهم غوطه ور در تیرگی ها

                                              به بیمار دل خود میدهم گوش

گریزانم از این مردم که با من

به ظاهر همدم و یکرنگ هستند

                                             ولی در باطن از فرط حقارت

                                             به دامانم دو صد پیرایه بستند

از این مردم که تا شعرم شنیدند

به رویم چون گلی خوشبو شگفتند

                                            ولی آن دم که در خلوت نشستند

                                            مرا دیوانه ای بد نام گفتند

دل من،ای دل دیوانه ی من

که میسوزی از این بیگانگی ها

                                           مکن دیگر ز دست غیر فریاد

                                           خدا را،بس کن این دیوانگی ها

(فروغ فرخ زاد )



تاريخ : یک شنبه 11 اسفند 1392 ا 14:6 نويسنده : رحی ا

می نویسم امشب...

می نویسم که عشق همیشه هم قشنگ نیست،

عشقی که تنها عاشق را در بر بگیرد نه تنها زیبا نیست بلکه جنون آور است...

عشق تکاپوی عاشق و معشوق است برای کم کردن فاصله هایشان!

 می نویسم که عشق همیشه هم عشق نیست، گاهی عشق تنها حسرت است،

 حسرت یک همنفس،حسرت دیدار،حسرت لمس احساس معشوق.

 روزی شاد سرمست بودم که عشق مرا به  اوج آرامش سوق می دهد

و لی حال می ترسم که همان عشق مرا در درّه تنهایی رها کند

 و ای میترسم  عشق روزی پشت مرا خالی کند...

 و ای میترسم  عشق روزی پشت مرا خالی کند...



تاريخ : یک شنبه 11 اسفند 1392 ا 13:50 نويسنده : رحی ا

معبودا !        

           پروردگارا !            

                          بارالها !

در اين خفقانِ روزگار، در اين زمانه كه دستها همه سرد است،

دستي نيست كه بتوانم با آن دستِ خود را گرم كنم، دريابد!

خدايا تنهايِ تنهايم!

                     تو تنهايم نگذار...

 

 

 



تاريخ : یک شنبه 11 اسفند 1392 ا 13:41 نويسنده : رحی ا

بعضی آدما یهو میان ......

یهو زندگیت و قشنگ میکنن....

یهو میشن همه دلخوشیت........

یهو میشن دلیل خنده هات........

یهو میشن دلیل نفس کشیدنت ......

بعد همین جوری یهو میرن......

یهو گند میزنن به آرزوهات......

یهو میشن دلیل همه غصه هات و همه اشکات .......

یهو میشن سبب بالا نیومدن نفست نفست ......



تاريخ : یک شنبه 11 اسفند 1392 ا 13:40 نويسنده : رحی ا

دلم براي تنهايي ميسوزد چرا هيچکس او را دوست ندارد

مگر او چه گناهي کرده که تنها شده جرم تنهايي چيست؟؟

که هيچکس او را نميخواهد

ديشب تنهايي از اتاقم گذشت دنبالش دويدم

ولي او رفته بود

تنهاي تنها نيمه شب او را مرده کنار حوضخانه پيدا کردم

از گريه چشمانش قرمزبود

برايش گريستم آخر او از تنهايي مرده بود

تنهايي مرد و من تنها تر شدم 

تنهاتر تنهاتر .......



تاريخ : شنبه 10 اسفند 1392 ا 22:13 نويسنده : رحی ا

مرگ من روزی فرا خواهد رسید/ در بهاری روشن از امواج  نور

در زمستانی غبار آلود و دوریا خزانی خالی از فریاد و شور

 مرگ من روزی فرا خواهد رسید/  روزی از این تلخ و شیرین روزها

روز پوچی همچو روزان دگر/ سایه ای ز امروزها،  دیروزها

 خاک می خواند مرا هر دم به خویش/ می رسند از ره که در خاکم نهند

آه،شاید عاشقانم نیمه شب/ گل بر روی گور غمناکم  نهند

می روم از خویش و می مانم ز خویش/ هر چه بر جا مانده ویران می شود

روح من چون بادبان قایقی در  افقها دور و  پنهان می شود

لیک دیگر پیکر سرد  مرا / می فشارد  خاک دامنگیر  خاک

 بی تو و دور از ضربه های قلب تو/ قلب من می پوسد آنجا زیر خاک



تاريخ : شنبه 10 اسفند 1392 ا 22:3 نويسنده : رحی ا

دستهای سادگی ام را بگیر که معصومانه چشم

به وسعت مهربانی ات دوخته است

سیاهی قلبم را نادیده بگیر

و به بی کسی دستهایی که به سوی تو دراز شده

و امیدش به لطف توست بنگر

شرمنده و رو سیاه امده ام که بگویم گناهکارم

زمین مرا به بردگی کشید و آسمان بر حماقتم گریست !

وباد سیلی زنان مرا به خود آورد و قلبم تو را طلبید

و از تو طلب عفو بخشش کرد

ای خدای مهربان !

مرا دوست داری ؟؟؟



تاريخ : شنبه 10 اسفند 1392 ا 21:29 نويسنده : رحی ا

وقتی نگاهم می کنی دستانم پر میشود از ستاره های 

چشمک زن 

وقتی لبخند می زنی دیگر من یاسهای سپید را نمی بینم 

وبه قطره های باران دل نمی بندم 

با من بیا تا به مرز عشق وجنون برسیم .

عاشق بشویم 

بیا تا گلهای سرخ و لا له های وحشی را نوازش کنیم 

بیا تا به پونه ها وسبزه ها دست ددوستی بدهیم 

وباهم به سوی آسمان پرواز کنیم

پرواز پرواز.......



تاريخ : شنبه 10 اسفند 1392 ا 15:13 نويسنده : رحی ا

باور نمی کنم که رفته ای 

اکنون فقط عطر پونه ها مانده است 

وشمیم خوش تو وحسرت 

همیشگی دیدارت 

همیشه میگفتی فردا  روشن ست 

وامروز بی حضور تو 

دنیا برایم تیره وتار است 

قاب عکس تو وخاطراتت برایم بهترین و زیباترین 

یادگارست یادگار ......



تاريخ : شنبه 10 اسفند 1392 ا 14:46 نويسنده : رحی ا

روزگار غریبی است ! دنیا از آن غریب تز !

این چه دنیای است که آدمای تنها را در خویش تاب نمی آورد ؟؟

این چه  روزگاریست که در آن " عشق " و " دوست داشتن " را در خود تحمل نمی کند ؟؟

این چه عالمی ست که همه  انسانهای بی کس را از خود می راند ؟؟

اینجا جای انسانهای تنها نیست دنیا هرگز جای آنها نیست 

باید رفت جای که ادمای تنها رو بتونه تحمل کنه باید رفت.....

آیا جای هست ؟؟؟؟؟؟

فقط تنها جای که من سرا غ دارم خوابیدن در آغوش مرگ ست 

روزگار غریبی است ! دنیا از آن غریب تر !



تاريخ : شنبه 10 اسفند 1392 ا 14:31 نويسنده : رحی ا

از تو خواهم گذشت مثل روزهای که به خاطر تو

از خودم گذشتم

حالا یاد تو بودن دلیل می خواهد ومن تمام آن

دلیلها را به دست فراموشی سپرده ام 

دیگر نه در قلبم جایی داری نه در ذهن و روحم .

احساس می کنم بی تو سبک تر شده ام

و می خواهم تا آسمان تا خدا پرواز کنم

پرواز پرواز



تاريخ : جمعه 9 اسفند 1392 ا 11:46 نويسنده : رحی ا
.: Weblog Themes By violetSkin :.