یه شب تو بغلش خواستم خودمو لوس کنم
خودمو زدم بخواب .......
اما شنیدم زیر لب گفت :
کاش بجای تو عشقم بغلم بود
کاش بجای تو عشقم بغلم بود
نظرات شما عزیزان:
vIDa 

ساعت2:42---24 اسفند 1392
شب آرامی بود
می روم در ایوان، تا بپرسم از خود
زندگی یعنی چه؟
مادرم سینی چایی در دست
گل لبخندی چید، هدیه اش داد به من
خواهرم تکه نانی آورد، آمد آنجا
لب پاشویه نشست
پدرم دفتر شعری آورد، تکيه بر پشتی داد
شعر زیبایی خواند و مرا برد، به آرامش زیبای یقین
با خودم می گفتم :
زندگی، راز بزرگی است که در ما جاریست
زندگی فاصله آمدن و رفتن ماست
رود دنیا جاریست
تاريخ : شنبه 17 اسفند 1392
ا 13:42 نويسنده : رحی ا