پشیمانم از اینکه دستهایم را به سوی خداوند بردم و از او خواستم که عشقی مقدس را به من هدیه کند…
پشیمانم از اینکه چشمانم در چشمان عشق طلسم شده اند …
پشیمانم از اینکه دلم را به دلی هدیه دادم که دلم در آن دل اسیر شد …
پشیمانم از اینکه دستهای گرم و پر توانم را در دستان عشق گذاشتم و دستهایم سرد و ناتوان شد…
پشیمانم از اینکه تمام زندگی و امیدم را در صندوقچه قلب عشقم گذاشتم و کلیدش را به دست روزگار سپردم …
خدایا این گناه مرا ببخش ، مرا از این عذاب عاشقی نجات بده ، و مرا به همان دوران تنهایی بازگردان …
میخواهم همان تنها وغریبه باشم
میخواهم همانی باشم که برای خود رویاها و آرزوهایی داشت
میخواهم همان تنها و بی کس باشم…
می خواهم همان قلبی داشته باشم که پاک و بی ریا و ساده باشد …
خدایا مقصر تویی من از تو و چشمانم شاکی هستم !
شاکی هستم شاکی.....
نظرات شما عزیزان: